• وبلاگ : اخلاق زناشويي
  • يادداشت : قهر و آشتي 1
  • نظرات : 24 خصوصي ، 70 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام خسته نباشيد
    لطفا در اين ادرس وبلاگ ک گذاشتم جوابم رو بدين ممنون
    انقد داغونم ک نميدونم از کجا بايدشروع کنم
    من 9مرداد93عقدکردم از يک هفته بعد دعواها شروع شد جدا از اينکه شب عقدم شوهرم مست کرده بود و با پسرخالم دعواشون شد
    انگار کابووسم از شب عقد شرو شد
    اولا سر خواهرش و خاله هلش دعوا ميکردم اخه جوري شده بود فک ميکردم اونارو بيشتر دوس داره حتي خودشم چند بار گف تو برام با خواهرم فرقي ندارين
    از اين حرفش خيلي ناراحت شدم
    مثلا ساعت3شب خالش ميزنگيد باهاش بحرفه
    انگار ن امگار من ادمم
    حرف زدنشون بيشتر از1ساعت طول ميکشيد
    برام سخت بود همش رفيق بازي
    ب من ميگفت ميره زمين ببينع ولي با دوستاش ميرف دختر بازي
    منو بخاطر اينکه گفتم خواهرت بهم متلک گفته ميزد
    از نظر رابطه هم بهم توجه نميکرد هرکار بگين کردم ولي اصلا منو نميبينه وقتي نامزد بوديم براي راضي کردن خونوادم گريه ميکرد ولي بعد عقد عوض شد
    اگه بگم از وقتي عقد کردم شايد روي هم 7روزم اشتي نبوده باهام همش قهرميکنه
    خيلي اذيتم کرد ولي دوسش دارم بيشتر از هميشه
    منم ب لجش